زمزمه هامون

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «غروب جمعه» ثبت شده است

شش روزه هفته میترسم که جمعه بیاید...

از غروب جمعه میترسم...

غروب جمعه چشم تو را میکشد برای من...

کافه های وصال همان آهنگ تو را پخش می کنند...

گل فروشی ها همه رز سرخ پژمرده می فروشند...

بابالنگ دراز هم سایه اش شبیه تو می شود...

جمعه سالگرد هفتگی اعدام من است...

نمیدانم شاید من پدر جمعه را کشته ام که مرا به پنجاه و دوبار اعدام در سال محکوم می کند...!


نویسنده: فراز نبیی

  • الف تا ی