زمزمه هامون

آرزوها

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ب.ظ

من آدم کم توقعی بودم، آدم اینکه بارون بیاد بریم بستنی قیفی لیس بزنیم و آب دماغمون کش کنه. آدم جمع کردن پروانه و گل و روبان های قرمز کیک تولدامون، آدم ساندویچ الویه های تورو نگه داشتن و دست آخر آروم آروم جویدن، آدم جمع کردن شعرای کوچیک و حفظ کردنشون واسه وقتایی که دلم میخواست شعر بخونم برات، آدم پازل چیدن با هم و تعریف یه راز مگو، یه رازی که هیشکی جزتو بلدنبود قایمش کنه و به روم نیاره، آدم وقتی دلمون میگیره دستامونو تو هم قفل کنیم و بگیم بیا سلام بدیم، بیا به امام رضا سلام بدیم، بیا دعا کنیم الان تو همین لحظه هیشکی دلش نگرفته باشه، هیشکی ناراحتی نداشته باشه. آدم هرکی توی پارک دیرتر رسید به درختمون، املت میپزه و هرکی عقب  موند نون خونگی با کنجد و سیاهدونه محلی چونه میگیره و میذاره تو فر. آدمی که هی هردفعه آرزو می کردم پختن نون خونگی بیافته واسه من تا نون قلبی بپزم برات، ولی دلم نمیومد مسابقه راستکی رو خراب کنم، من آدم آرزوهای بستنی قیفی و نون خونگی قلبی شکل و روبان های کهنه بودم، تو کجای این آرزوها گیر کرده بودی و منو جا گذاشته بودی که هرچی هرروز تا درختمون میدویدم و پشتش قایم میشدم نمیرسیدی؟


نویسنده: ایزابل

  • الف تا ی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">