زمزمه هامون

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سهیلا» ثبت شده است

میگن تو یه وقتای خاصی هر چی که از خدا میخوای بهت میده, میگن تو یه شبایی خدا صدای دل بنده هاشو بیشتر از هر وقت دیگه ای میشنوه...

خدا فرشته هاشو میفرسته این پایینا پیش ما آدما... فرشته هام همه اون چیزایی که ما میخوایمو همه آرزوهایی که به زبون میاریم, همه خواسته هایی که تو دلمون میمونه و هیچوقت اجازه به زبون آوردنشو به خودمون نمیدیم رو به خدا میگن. خدام اون چیزی روکه به صلاح ما باشه رو برآورده میکنه, آرزو های بزرگ و کوچیکمون که هر کدومشون یه جور دلخوشی بهمون میدن.

من از خدا میخوام هیچوقت آرامش از زندگیامون نره... هیچوقت بخاطر ترسامون مجبور به انجام دادن هیچکاری نباشیم... هیچوقت اونطوری زندگی نکنیم که وقتی جلو آیینه رفتیم از دیدن چهره مون خجالت بکشیم. من از خدا میخوام دنیامون پر بشه از خوشی, از لذت ,از مهربونی های بی دلیل که گاهی اوقات یادمون میره که ما ادما در عین شباهت هامون چقد از هم فاصله میگیریم و باهم بد میشیم ,چقد بی دلیل همدیگه رو میرنجونیم.

خدا صدای همه ما رو میشنوه و از ته دل هممون خبر داره... یه امشبو بیایم به چیزای خوب فکر کنیم؛ بیایم به خاطر حرفایی که تو دلمون مونده ،به خاطر خودمون، بخاطر ادمایی که دوسشون داریم ،آرزو های خوب بکنیم ،بیایم برای هم دیگه امن یجیب بگیم؛ میگن دعاهایی که واسه بقیه میکنی زودتر مستجاب میشه! امشب من واسه همه آرزو دارم که به آرزوهای کوچیک و بزرگشون برسن. خدام "حتما" به دل من نگاه میکنه...


نویسنده: سهیلا

  • الف تا ی

حال بد را نمیشود با هیچ چیز خوب کرد؛ جز آنچه که خود مسبب آن است!

مثلا حال بد آنکه چشم انتظار کسی است... یا مثلا حال کسی که دلتنگ کسی یا چیزی هست... حال بد کسی را که از دوری کسی میگرید فقط کسی می داند که از کسی دور افتاده است.

گاها حال بد را نمیشود توضیح داد، نمیشود گفت، نمیشود شنید و گاهی نمیتوان دید. حال بد وقتی بدتر میشود که نتوان با هیچ چیز آن را از یاد برد...نتوان فراموش کرد حتی برای زمان کوتاهی، گاهی هر چقدر هم که میخواهی خود را به کوچه ی علی چپ بزنی باز هم یک چیزی در "تو" وجود دارد که مانع از فراموش کردنش میشود...

گاهی حال بد را نمیشود فراموش کرد...حال بد را "باید" تجربه کرد، باید حس کرد و با تمام وجود لمس کرد و آنوقت است که تازه متوجه میشوی حال بد با هیچ چیز خوب نمیشود. خوب نمیشود مگر اینکه "او" باشد... باشد... و آن زمان است ک حال بد در تو التیام میگیرد. اما این حال بد تو هیچ وقت فراموش نمیشود. گویی در جانت رخنه کرده و بند بند وجودت را با خود درآمیخته. زیرا سلول به سلول بدنت آن را حس کرده... دیده... چشیده و اما تو هیچ وقت نمیخواهی که او بفهمد، حس کند! که مبادا "او" هم حس کند... ببیند... بچشد. که مبادا "او" هم حالش بد شود...

و این را خوب میدانی که... حال بد "تو" مختص توست... مختص کسی است که طعم تلخ انتظار را چشیده... کسی که با تمام بد بودن این حس وحال بازهم "منتظر" است...!


نویسنده:سهیلا

  • الف تا ی

"تنهایی را دوست دارم"، تنها بودن رو هم همینطور...اما تنها موندن رو نه...وقت تنهاییات آدما سه دسته میشن که بعضی تنهاییا رو میشه باهاشون پر کرد. بودن بعضی آدما یعنی نبود تنهایی، یعنی اگه باشن تو هیچ وقت احساس تنهایی نمیکنی...اما بعضی آدما با اینکه همیشه هستن همیشه کنارتن ولی باعث میشن که بیشتر و بیشتر احساس تنهایی کنی. بعضیام هستن که با خیالشون زندگی میکنی، درسته وقتای تنهاییت پیشت نیستن، درسته که وقت غصه محرم اسرارت نیستن، اما وقتایی ک تنهایی و کسی پیشت نیست، وقتای دلتنگیت، وقتایی که یه بغضی گوشه ی گلوت جا خوش کرده... خیال همون آدما رو از ته مه های دلت بیرون میاری و ساعت ها باهاشون حرف میزنی،میخندی ،گریه میکنی، از دلتنگیات میگی، از بغضات، از دردهایی که وقت تنهایی سراغت میاد... انگار که همونجا کنارت نشسته و به تک تک حرفات گوش میده! شاید نتونه با انگشتاش اشکات رو پاک کنه، شاید نتونه مثل بقیه آدما دلداریت بده، اما همین خیال قشنگشه که باعث میشه سبک بشی، آروم بشی... وقتی که آروم و سبک شدی یادشونو میذاری ته ذهن و ته اندیشه و ته ته قلبت، تا وقتی که دوباره دلت گرفت، وقتی که تنها شدی؛ یاد و خیالشونو از اون ته ته ها بیرون بکشی و تنهاییاتو باهاشون پرکنی؛ اینجور آدما شاید هیچوقت مال تو نباشن، شاید هیچوقت کنارت نباشن اما یادشون، خیالشون، هیچوقت نمیذاره که تنها بمونی

"من عاشق اینجور تنها بودنام"

نویسنده:سهیلا

  • الف تا ی